به جز رنگ ترقی از تنزل ها مخواه آنجا
تواند ذرۀ قدرت شدن خورشید و ماه آنجا
به وضع قطره کی دل گشته دریا دستگاه آنجا
به اوج کبریا کز پهلوی عجز است راه آنجا
سر مویی گر اینجا خم شوی بشکن کلاه آنجا
نوای تار عشق آهنگ شوخی بر نمی دارد
گل باغ خیالش رنگ شوخی بر نمی دارد
وفا آئینۀ دل رنگ شوخی بر نمی دارد
ادبگاه محبت ناز شوخی بر نمی دارد
چو شبنم سر به مهر اشک می بالد نگاه آنجا
طرب جوش است همچو شاخ گل عیش از سرا پایم
نه حیرت نی طلسم و هم نی حرف معمایم
گریبان چاک یاد جلوۀ آن محشر آرایم
به یاد محفل نازش سحر خیز است اجزایم
تبسم تا کجا ها چیده باشد دستگاه آنجا
نظر از خویش بر بند و حریم ناز سامان کن
به تمهید شکست رنگ دیگر ساز سامان کن
بزن فال خموشی راحت از آواز سامان کن
مقیم دشت الفت باش خواب ناز سامان کن
بهم می آورد چشم تو مژگان گیاه آنجا
به غیر از ترک خود نتوان رها از قید غم گشتن
به سامان تعلق اینقدر باید نه پیوستن
نشد از این و آن فارغ دلم از شغل ما و من
به سعی غیر مشکل بود ز آغوش دویی رستن
سری در جیب خود دزدیدم و بردم پناه آنجا
ز حسرت کرده ام وا در رهت طومار نومیدی
نباشد ناله ام وا مانده ای کهسار نومیدی
زهی جام هوس کز باده ای سرشار نومید
خوشا بزم وفا کز خجلت اظهار نومیدی
شرر در سنگ دارد پرفشانی های آه آنجا
دمی بگذر ز خویش و ترک شغل ما سوایی کن
توانی گر فنا در عشق گردیدن بقایی کن
درین گلشن تماشای بهار کبریایی کن
ز طرز مشرب عشاق سیر بی ریایی کن
شکست رنگ کس آبی ندارد زیر کاه آنجا
صفای باطن آئینه کی از زنگ شد زایل
ز دل ها رنگ نور معرفت ظلمت برد مشکل
مرا گردیده است از تیره بختی مدعا حاصل
ز بس فیض سحر می جوشد از گرد سواد دل
همه گر شب شوی روزت نمی گردد سیاه آنجا
ز خویشم در قناعت برده موج بوریا بیدل
نموده ناتوانی ها مرا عجز آشنا بیدل
فتاد از ترک تمهید هوس افغان ز پا بیدل
زمین گیرم به افسون دل بی مدعا بیدل
در آن وادی که منزل نیز می افتد بر آه آنجا
نویسنده: میر هوتک خان پوپل زایی افغان
به کوشش: فهیم هنرور
عشق آباد، ترکمنستان
برای ویبسایت شعرستان