وقتی بهار نمی آید

وقتی بهار نمی آید
من ِ خود خواه من ِ مغرور
من دیوانه را
معذور دار امشب
که امشب از برای انچه کردم
آنچه گفتم
آنچه هم نا گفته می ماند
کم ام من قاصرم من
سخت دلتنگم
و از رخ می پرد رنگم
گریزان میشوم از خویشتن
از این دل سنگم
تو میگفتی که دیری نگذرد ساغر!
بهار ناز می آید
و نخل شعر داغ ات سبز میگرد د
درون باغ سرما بستهی
از درک و احساست
غزل دمساز می آید
ولی ای آنکه دیگر نیستی دیگر
نه یی اینجا
که می دیدی
به جای ثور و فروردین خرداد
تیر و یا مرداد
و شهریور
به شهر این دلم ناگاه و نا آگاه
مهر و عقرب
آذر و دی
دلو و اسفند باز می آید
و بیرون
طاقت من از حد اعجاز می اید

مژگان ساغر شفا

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *