باورنمی کنم که تو بی تاب میشـــــوی
یا میروی و دختر مهتـــــاب میشــــوی
چون شبنمی که روی گلی اوفتاده است
بر روی گل چوقطره خوناب میشــوی
زیبای من چوشمع بر افروختی ولیک
هر گز نگفتی ام که چرا آب میشـــوی
پا میکشی و از بر من میروی عزیز
چون گو هر نسفته یی نا یاب میـــشوی
یا میروی به طرف سرا پرده بهـــشت
آنجا کنار مادر من خواب میـــــــشوی
یا می کُشی مرا ز غم درد ت ای عزیـز
گم میشوی و یا که تو کم یاب میشوی
پر میزنی و از بر ما میـــــــروی دریغ
در آسمان تو اختر شبتاب میـــــشوی
در چشم من و در دل غم دیـــده ای پــدر
مقبول می شوی وتو احباب میــشــوی
تصویر چشمهای تو بر سینه میکَنــم
امروز، تا ابــد اثــــر نا ب مــیشــوی
مژگان ساغر شفا