جوزا ء مبهم

جوزا ء مبهم

از زندگی و از غم ایام خسته ا م
از زاد روز خویش به ناکام خسته ام

زادم بسال چند ؟ به جوازایی مبهمی
از سال و ماه مبهم و بی نام خسته ام

عمرم ز سی گذشت و یکی دیگر پی اش
از روز ها و از شب و از شام خسته ام

“جوزا که ماه گرم و تب آلود و خسته ایست”
از گرمی و کثافت اش هر بام خسته ام

چون لاله های دشت و بیابان تشنه ای
داغم بدل نشسته از آ لام خسته ام

از آسمان و ماه و ز سیل ستاره ها
از کوثروزباده واز جام خسته ام

از چشم دل سیاه خودم در تمام عمر
از چشم سبز و ظاهر آرام خسته ام

از اتفاق سادهء جوزای سا ل پا ر
از دشمن واهریمن خود کام خسته ام

از هر چی شاعری بجهان بود یا که هست
از( مو لوی) و( حافظ) و( خیام) خسته ام

از شعر ها و از غزل و عاشقانه ها
از وحشی ستمگر بد نا م خسته ام

زادم که خار چشم عزیزان خود شوم ؟
(مژگان ساغرم ) من از این نام خسته ام

مژگان ساغر شفا

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *