دیگر درون سینه خاموشم

دیگر درون سینه خاموشم
یادش سرود عشق نمی آرد
روی زمین سوختهء قلبم
بذر سفید شعر نمی کارد”
ای شعر ای سرود خداوندی
دیگر زتو و نام تو بیزرام
شبهای بیقراری و رویایی
بیهوده و عبث زچه بیدارم
اورفت او برای ابد میرفت
دیریست چشم بر ره او بودم
از بعد رفتنش تو بیا بنگر
با گریه همصدای دل رودم
از بعد سالهای دراز و دو ر
افسوس از شکستن و رسوایی
در ائینه به خویش چی میبینی؟
از دست رفت آنهمه زیبایی
ای آسمان مبار به روی من
باران قهر با همه خود خواهی
از آه من بترس بترس هیهات
گر من نباشم هیچ نمی پایی
می گیرم از تو آنچه بدهکاری
از شاعر شکسته دل رنجور
خورشید را و ماه نهانت را
این جا دورن خانهء سوت و کور
می آورم به قیمت شعر خود
می بندمش درون سرای خود
از آفتاب باز همی خواهم
سوز و گداز عشق برای خود

مژگان ساغر شفا

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *