گهی آتش گهی آبم خودت میدانی
عطش ات از لبم افزوده شود
شکل مر موز سرابم خودت میدانی
حذر از خنجر مژگانم کن
ترک خونریز خرابم خودت میدانی
در شبان طرب و شعر و صفا
نمک قلب کبابم خودت میدانی
سخت شر میده زچشمم نرگس
گل بهتر ز گلابم خودت میدانی
باغبان دست بدار از چیدن
سو سنم زینت آبم خودت میدانی
ماهتاب شب و شعر شاعر
عکس آتش روی آبم خودت میدانی
باز در فکر وصالت شده ام
غرق در رنج و عذابم خودت میدانی
نیست جز زهر غمت قسمت من
از غمت خانه خرابم خودت میدانی
مژگان ساغر شفا