سرحد رنج من ای دوست نمی دانی تو

سرحد رنج من ای دوست نمی دانی تو
از چی بر گریه تلخم همه حیرانی تو
تو بیا قرض بته بودن خود را یک دم
درد تنها شدن ساغر خود دانی تو
تو و هر لحظه ز من رفتن بیهوده و قهر
تا به کی از بر خود اینهمه می رانی تو
چقدر طاقتم از دست خودت طاق شده
تا نگفتی که از این کرده پشیمانی تو
باز امروز نگفتم به کسی صبح به خیر
بر ِ آدم ده کجا حوصله می مانی تو
باز هم نامه نوشتم همه زیر باران
حیف شد حیف که آن نامه نمی خوانی تو

مژگان ساغر شفا

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *