مست

مست
از جرم عشق، حیف که مستم گرفته اند
باور مکن که باده، ز دستم گر فته اند
بد قسمتی است ، از خود بیگانه خوی من
مفتی و ساقی ، هر دو زدستم گرفته اند
خود ساغرم که پر زشراب دو آتشم
همدست چشم، باده پرستم گرفته اند
ای دل گناه تست که آدم نمی شوی
دلرا به یار باز چو بستم گرفته اند
انصاف نیست ،تهمت مستی بمن زنند
در آن دمی که،جام شکستم گرفته اند
آه ای سپهر خون من زار گرد نت
تنگی چشم تست ،که مستم گرفته اند

مژگان ساغر شفا

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *