غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمدهبودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد
و سفرهای که تهیبود، بسته خواهدشد
و در حوالی شبهای عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!
همان غریبه که قلّک نداشت، خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت
▫
منم تمام افق را به رنج گردیده
منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده
منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفرهام، که نبود، از گرسنگی پُر بود
به هرچه آینه، تصویری از شکست من است
به سنگسنگ بناها نشان دست من است
اگر به لطف و اگر قهر، میشناسندم
تمام مردم این شهر، میشناسندم
من ایستادم اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم اگر دهر ابنملجم شد
▫
طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد
و سفرهام که تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
▫
چگونه باز نگردم، که سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست
چگونه باز نگردم، که مسجد و محراب
و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست
اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیامبستن و الله اکبرم آنجاست
شکستهبالیام اینجا، شکستِ طاقت نیست
کرانهای که در آن خوب میپرم، آنجاست
مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم
مگیر خرده، که آن پای دیگرم آنجاست
شکسته میگذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بیشمار شما
من از سکوت شب سردتان خبر دارم
شهید دادهام از دردتان خبر دارم
تو هم بهسان من از یک ستاره سر دیدی
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی
تویی که کوچۀ غربت سپردهای با من
و نعش سوخته بر شانه بردهای با من
تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم
اگر چه مزرع ما دانههای جو هم داشت
و چند بتّۀ مستوجب درو هم داشت
اگر چه تلخ شد آرامش همیشۀتان
اگر چه کودک من سنگ زد به شیشۀتان
اگر چه سیبی از این شاخه ناگهان گم شد
و مایۀ نگرانی برای مردم شد
اگر چه متّهم جرم مستند بودم
اگر چه لایق سنگینی لحد بودم
دم سفر مپسندید ناامید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بحل کنید مرا
تمام آنچه ندارم، نهاده خواهم رفت
پیاده آمدهبودم، پیاده خواهم رفت
به این امام قسم، چیز دیگری نبرم
به غیر عکس حرم چیز دیگری نبرم
خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان
همیشه قلّک فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان ـ هر که هست ـ آجر باد
محمد کاظم کاظمی
فروردین ۱۳۷۰