فصل کوچ پرندگان شده است، چه نشستی که «من دلم تنگ است»
سنگپشت پرنده باش و برو، برو آنجا که نور و آهنگ است
گفته بودی که «هر کجا برویم آسمان رنگ ثابتی دارد»
آسمان را چه میکنی جانم؟ به زمینها ببین که صد رنگ است
سنگپشت پرندهای شدهای، میپری از فراز اردوگاه
نه حواست به اخم سرباز است، نه خیالت به خشم سرهنگ است
مرزبانان گیج از حیرت چشمشان چار تا شود، چه عجب؟
آنچه نزد تو کمتر از گامی است، نزد آنان هزار فرسنگ است
با صدای بلند داد بزن: «مرزبانان کودن و مفلوک!
چشمتان چار تا شود، بشود؛ حقتان است پایتان لنگ است»
با صدای بلند داد بزن: «مرزبانان کودن و مفلوک!
چشمتان چار تا…» ولی افسوس زیر پای تو صخره و سنگ است
بگذرید ای پرندگان از ما، هر کجا میروید، خوش بروید
سنگپشت پرنده بودن ما در چنین وضع، مایهی ننگ است
محمد کاظم کاظمی
۱۰ آبان ۱۳۹۴