در خبرها منتشر کردند: «چاوز مرده است
آن که روی صندلیها کاشت پونز، مرده است»
حیف شد… اما مرا با مردن چاوز چه کار؟
کاش میگفتند یک روزی ممیّز مرده است
مقصد من از ممیز، مرتضی هرگز نبود
بلکه آن مسئول اهدای مجوز مرده است
آن که ما هر جا به روی خط آبی میرویم،
باز میگوید «گذشت از خط قرمز» مرده است
آن که هر جا یک مگس در شعر ما پر میزند
باز میگوید «چرا کرده است وز وز» مرده است
کاش میگفتند آن شخصی که روی هر چه هست
مینویسد «نه، مبادا، هیچ، هرگز» مرده است
الغرض آن کس که دندانهای ما را میکشد
جای آن با پنبه میسازد پروتز، مرده است
*
شعر بیپروای من! قدری خودت را جمع کن
چون خلاف آرزوهایت، ممیز زنده است
محمد کاظم کاظمی
مشهد، ۳ دی ۱۳۹۲