اندوه با معنی ولی امید، بیمعنی
یاسین لبخند تو را با یأس میخوانم
یک گل به روی صورتم خندید، بیمعنی
خالیست پشت کوه و خورشید است تنهاتر
دلبستن سنگی به یک خورشید، بیمعنی
چشمی گشودی آفتاب از مشرقت سر زد
خورشید سردی بر تنم تابید، بیمعنی
معنی حرف چشمهایم را نمیفهمید
یکروز فهمید عاقبت فهمید، بیمعنی
بر صورت خود زخم چاقوی زمان خوردم
تا کی تکانم میدهی؟ تهدید، بیمعنی
تا زنده بودم معنی خواب و خیالم بود
برگور سردم عاقبت خوابید، بیمعنی
تمنا توانگر