و بعد دیدن چشم تو عاشقانه بمیرم
بدان که گر تو نباشی امید بودن من نیست
و با تمام غرورم چقدر تلخ و حقیرم
همینکه پیش من استی هزار بال گشایم
همینکه میروی و درک میکنم که اسیرم
بگو که با شب دلگیر من چه رابطه داری
که در نبود تو در خون خویش خورد و خمیرم
همینکه چشم به هم میزنی پر از هیجانم
همینکه آب روان میشوی سفال و کویرم
شبیه یک گل لبخند در نهایت یک درد
بیا و ریشه دوان در نگاه و جان و ضمیرم
تمنا توانگر