با جسم سرد، گرم بسازم شب تو را
مردَم شدی که بگذرم از زندهگی خویش
از بر کنم اصول تو را مذهب تو را
باور بکن کنار تو یک تکه آتشم
دیگر چگونه سرد بسازم تب تو را
تلخ است شهد عشق بدانم عزیز من
نیش کشندهی هوس عقرب تو را!
کارم شده ست اینکه برقصم برای تو
با یک اشاره درک کنم مطلب تو را
تمنا توانگر