برای دیدن هیچ آدمی دیگر نمیلرزد
تکانم میدهی یاوهست چوب خشک پاییزم
نیا توفان آتشزا که بام و در نمیلرزد
اتاقم پا به پایت رقص را از یاد خود بردهست
نه این چوکی؛ نه این بالش؛ که این بستر نمیلرزد
منم که در پی آغوش تو یک عمر سر دادم
کنون انگیزهات در این تن بیسر نمیلرزد
تو ای فکر عجیب من بگو باور کنم وقتی
که در باور نمیگنجد که در باور نمیلرزد
توهّم میزند سیلی؛ تلنگر میکند فریاد
به رویت بستهام در را به رویت در نمیلرزد
تمنا توانگر