اشک دارد کم کم از اندوه بالا می‌رود

اشک دارد کم کم از اندوه بالا می‌رود
مُرده‌یی در شهر من از کوه بالا می‌رود
روح افتاده‌ست در پای تن بالانشین
خواب می‌بینم؟ که تن از روح بالا می‌رود
نوح زندانی به کشتی دل به دریا می‌دهد
آب از کشتی به گل از نوح بالا می رود
گریه می‌خواند مرا تا کوه را در هم کشم
مثل آن کاهی که از یک کوه بالا می‌رود
عرصه‌ی بالا نشستن‌های خس باشد دریغ
یک شپش از جنگل انبوه بالا می‌رود

تمنا توانگر

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *