چون اشک که از شیشهی چشمان افتاد
رفتهست شجریان؛ مرا جان و جهان
آن رود خروشان که ز جریان افتاد
ای بغض که آن زنجره در زنجیر است
او رفت و گفتند که این تقدیر است
با رفتنش آواز چه کارم آید
ای مرغ سحر نالهی تو دلگیر است
چون صاعقهیی درون خود ترکیدیم
وقتی که ترانه را نمیفهمیدیم
ما دلشدهی ساز قناری بودیم
یک عمر به ساز کوک او رقصیدیم
کی سبز به درد زرد من خواهد خورد
کی گرم به درد سرد من خواهد خورد
با رفتن تو سرود من سردردیست
این گوش مگر به درد من خواهد خورد؟
با رخت عزا سینهی روزم شب پوش
دریا دریا گریه پر از می آغوش
سلطان صدا خدای خاموشی گشت
ای تیغ سکوت میگریزم از گوش
آواز تو رقص مست می نوشان بود
آواز تو آواز نه جانا! جان بود!
یک عمر صدا به ساز تو میرقصید
کی جای تو در دیار خاموشان بود؟
تمنا توانگر
تمنا توانگر