آن شیر مست مستم با ردپای اهلی
گرگ است و گلهاش را بردهست تا لب تیغ
تیغ است بر لب من با یک صدای اهلی
سرخ است روی حاکم خونش هم اهل اهل است
در جایگاه وحشی اما به جای اهلی
خون از رگی گذشت و خون از رگی جهید و
خون از حدش گذشته از مرزهای اهلی
اهل کتاب و وحشت هم نام سرخ و سبزیم
ما وحشیان قرنیم با یک خدای اهلی
با صبح سر شکسته شب تا به روز خسته
زندان همیشه قصر است نزد رهای اهلی
تمنا توانگر