پنجرهی اتاق من هم چوبی بود؛
ولی فرق دارد؛ چوب بهاری با چوب خزان زده!
پنجرهی اتاق تو آبی بود؛
پنجرهی اتاق من زرد.
ما همسنگِ هم بودیم، همرنگِ هم نبودیم.
تو به آسمان میرسیدی؛
من به زمین خزانزده.
من همسایهی تو بودم؛
تو همسایهی من بودی،
ولی هیچگاه در سایهی هم نبودیم.
زلف بر باد دادم و تمام شهر عاشق شد؛ تو، نه!
به رشتههای مویم قلبم را بستم و برای تو فرستادم؛
قلبم را باد به هر سو بُرد؛
قلبم به دنبال تو رفت؛
مویم به دنبال قلبم رفت؛
سینهام خالی از دل شد؛
سرم خالی از مو؛
پنجرهام خالی از تماشا؛
همسایهگی ما خالی از تو…
تمنا توانگر