به خنده بگذر از این روزگار استادم
که خندههای تو یکباره داده بربادم
بریز خاک خودت را بهروی صورت من
که صبر پیشه کند روح پر مصیبت من
منم که باغم و اندوه تو طرف بودم
مرا ببخش که شاگرد ناخلف بودم
مرا ببخش که این زندهگی جهنم بود
مرا ببخش که لطفم برای تو کم بود
اگر بهجنگ وگر لطف هرچه بود گذشت
چه آتشیست در اینخانه گرچه دود گذشت
برو که منتظرت هست یک بهار قشنگ
چه انتظار عجیبیست انتظار قشنگ
تو را به برگ بهاران دور وصل کنم
تو را به خاک زمستان گور وصل کنم
تمنا توانگر