عشق سلاح کشتار جمعیست!
از شکوه کوه میهراسند.
سنگ ریزههای کوه را بر میدارند؛ تا به یادش آورند: کوه از روی هم افتادن همین سنگریزهها کوه شده است.
همان سنگهای لق، همان سنگهای سستی که در دل هر کوه است!
سنگ سنگ کوه را به مهربانی و لطافت بر میدارند و ناگهان از اوج به زیرش میافکنند!
عشق بهانه است!
فقط با عشق میتوان چشمهیی را به آب گندیده مبدل کرد؛
فقط با عشق میتوان اسب سرکش را رام کرد؛
فقط با عشق میتوان زن مغروری را اسیر خود ساخت؛
فقط با عشق میتوان قامت سرو یار را به جای چهارچوب خانه در جعبهی چهارگوشی به نام عشق جای داد؛
جای میشود؛ اما خرد میشود، میشکند! تکه تکه میشود!
یکروز پیش پایت زانو میزنند؛ یک عمر تو را به زانو در میآورند!
عشق سلاح کشتار جمعیست!
با عشق تو را در گور تنگ جای میدهند؛
با عشق تو را در قلب خویش جای نمیدهند!
تمنا توانگر