هزار و یک شب ملال بیپایان
زنان با گیسوانشان قصه میگویند
قصه گاهی سیاه
قصه گاهی سرخ
قصه گاهی شب
قصه گاهی خون
گیسوان راویان ملال یک زن هستند
گاهی دراز چون صبر
گاهی کوتاه چون شادمانی از دست رفته
گاهی زمخت چون روح خشمگین زنی با فریادهای فروخورده
گاهی نرم چون قلبی که جز مهربانی نمیداند
خاکسترین موی پریشان خاک حسرت عمریست که قلبی عاشق روزی هزار بار در آتش داغ شد تا داغ حسرت یک عشق را از یاد برد آتشی مرده که خاکسترش سو سو میزند!
گیسوان لباس کاسهخانهی سری روانپریش هستند، آنها بالش نرم رویاهای یک زناند! گیسوان سنگ صبور و تکیهگاه هستند!
زن بخندد گیسوانش جنگل میشوند
زن بگرید گیسوانش کویر میشوند!
گیسوانی که به درد پیری رنگ میبازند
به ملالی میتکند، میریزند
گیسوان زن سپر بلای اویند
تمنا توانگر