ما کفتر و بازیم نه یک روح، نه یک تن

ما کفتر و بازیم نه یک روح، نه یک تن
لعنت به دل تنگ تو، لعنت به دل من
بس‌کن که ازین قصه دلم سخت گرفته‌ست
این قصه‌ی تنهایی و هرگز نرسیدن
در یک قدمیِ دلم آغوش گشودی
کو شوق تو را دیدن و بی‌بال پریدن
رقصیده‌ام این‌گونه تو را با غزل خویش
رقصیده‌ای یک بار تو با ساز دل من؟
دیگر مکشان چادر من را چه بمانم؟
ما کفتر و بازیم نه یک روح نه یک تن

تمنا توانگر

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *