رُژ لبات را دیدهاند و رنگ بوتات را
آنقدر دورت میزنند و دار میبافند
تا عاقبت محکم بگیری عنکبوتات را
با دست معشوقات به بالا سوی آغوشاش…
در خاطرش میپرورد؛ طرح «سقوط»ات را
من گیسهایم را بریدم؛ آخر خط است
زین پس گرو بگذار ریشات را بروتات را
تمنا توانگر