بعد تو هرچه میکشم شب و روز، جز شکست و سکوت و ماتم نیست
من برای چه زندهام وقتی، دست دیگر به دستهای تو است
لب تو سهم گونههای کسی، سهم من هیچ کس به عالم نیست
بارش گیسوان من اینجا، روی دوش غریبهیی مانده
او که درد مرا نمیداند. زخم من را امید مرهم نیست
وه چه امید باطلی بستی، اینکه از یاد میروی یکروز
«چشمهای تو خوب یادم هست» غیر از آن هیچچیز یادم نیست!
تمنا توانگر