من در این کوره به جایی نرسیدم دیدم

من در این کوره به جایی نرسیدم دیدم
آه دیوانه‌گی! ای کاش نمی‌فهمیدم
فکر کردم که به دنبال تو هستم؛ اما
روزگاری‌ست فقط دور خودم چرخیدم
شعر بی‌عرضه‌ی لب‌های خدایم بودم
من نباید به دل تنگ تو می‌چسبیدم
دیدم امروز در آیینه‌ی پیری،خود را
و به این پوچی مطلق چقدر خندیدم
قلب پر رنج خدا بودم و با آمدنت
یک تکان خوردم و بر روی جهان ترکیدم
امشب از بوسه و آغوش کسی می‌ترسم
من که از مشت گره‌خورده نمی‌ترسیدم!

تمنا توانگر

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *