آه دیوانهگی ایکاش نمیفهمیدم
فکر کردم که به دنبال تو هستم؛ اما
روزگاریست فقط دور خودم چرخیدم
شعر بیعرضۀ لبهای خدایم بودم
من نباید به دل تنگِ تو میچسبیدم
دیدم امروز در آیینۀ پیری خود را
و به این پوچی مطلق چقدر خندیدم
قلب پر رنج خدا بودم و با آمدنت
یکتکان خوردم و بر روی جهان ترکیدم
امشب از بوسه و آغوش کسی میترسم
من که از مشت گرهخورده نمیترسیدم
تمنا توانگر