نه قرار است که همقصهی گندم باشم
بوسهیی هستم و از روی لبت میافتم
چقدر سخت که همنسل تبسم باشم
با همین شرح پر از شیون و اندوه خوشم
بگذارید که در دغدغهاش گم باشم
زائر مشهد و گه شیفتهی انصاری
لحظهیی ساحت اندوه و غم قم باشم
کفتر جلدم و بام لب تو تکراریست
خواستم حرف قشنگ لب مردم باشم
شهرهی شهرم و اخبار بد هر روزم
زن خودشیفتهی غرق توهُّم باشم…
نه قرار است شراب لب هر خم… هستم
گندم و مردم و هموزن تبسم هستم
تمنا توانگر