هرچه با خودم کلنجار رفتم، چه بنویسم؛ تا در این قصه ثنا گو نباشم؛ چیزی به ذهنم نرسید.

هرچه با خودم کلنجار رفتم، چه بنویسم؛ تا در این قصه ثنا گو نباشم؛ چیزی به ذهنم نرسید.
فقط این‌که مداومت و تلاش این دو استاد و کارگران ادبیات را عمری‌ست که با چشم خود می‌بینم و می‌دانم حضورشان یک کوه است.
این شعر هم تقدیم‌ خوبی‌های این دو آدم خوب!
دو عاشقانه‌سرا در کنار هم با هم
بدون چون و چرا در کنار هم با هم
دو یار دور دو هم‌شهری و دو هم‌بلخی
دو آشنای جدا در کنار هم با هم
کبوتران مزاری نمرده‌اند انگار
کبوتران رها در کنار هم با هم
#جواهرانه طلا، #ژکفرانه گوهرِ ناب
چو صاحبان طلا در کنار هم با هم
اگرچه ساکت و ساده اگر مطیع و خموش
در انتشار صدا در کنار هم با هم
دو عینکی که جهان را به عشق می‌بینند
شبیه چشم خدا در کنار هم با هم
قرارگاه جهان: قند و چای و صحبت‌شان
دو عاشقانه‌سرا بی‌قرار هم با هم
تمنا توانگر
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *