کاروان سایه

کاروان سایه
زان درین محفل چو نی ما را نوایی برنخاست
کز حریفان همدم درد آشنایی بر نخاست
با همه بیداد ها کز چرخ بر ما می رود
زیر محراب فلک دست دعایی بر نخاست
دیدی ای دل عاقبت زین موج و دریا چون حباب
کشتی ما غرقه گشت و ناخدایی برنخاست
رفتم و آگه نگشتی زان که هرگز در سفر
کاروان سایه را آواز پایی برنخاست
هیچ کس در اوج آزادی پری نگشود و باز
زین همه مرغان دون همت همایی برنخاست
شهسوار آرزوی ما به خاک و خون نشست
وز کران دشت ها گردی ز جایی برنخاست
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *