بی عشق چه فرسوده، چه فرسوده ای، ای دل!

بی عشق چه فرسوده، چه فرسوده ای، ای دل!
انگار که عمری است نیاسوده ای ، ای دل…
بیهوده از این سوی بدان سو زده ای گام 
در عشق اگر پای نفرسوده ای، ای دل…
چندین که غریب همه ای ، ای همه ایام 
همراه که هم سوی کجا بوده ای ای دل؟ 
تا نگذری از خویش چو ز آتش که سیاوش 
با عالمی از آب هم آلوده ای ای دل!
تا شعله ور از عشق نباشی ، به دم سرد 
هر بار به جز درد نیفزوده ای ، ای دل…
از صفحه ی بی آینه ، دیدار چه جویی؟ 
تا شیشه به سیماب نیندوده ای ، ای دل 
چیزی نفروشند و پشیزی نخرندت ، 
بی عشق که بیهوده ی بیهوده ای ، ای دل…

حسین منزوی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *