این خانه بیهراس شبی را سحر نکرد
صد در زدیم در پی یک شعله ای دریغ
یک دست یک چراغ ز یک خانه بر نکرد!
با آسمان هر آنچه دم از العطش زدیم
ابر کرامتش مژهای نیز تر نکرد
تنها به قدر روزنهای بود همتش
مهتاب نیز کاری از این بیشتر نکرد
مثل همیشه فاجعه ناگاه در رسید
آوار هیچ وقت کسی را خبر نکرد
این بار رفت رستم و اسفندیار ماند
سیمرغ نیز مکر و فسونش اثر نکرد…
و آن تیر گز به ترکشمان آخرین امید
این بار اثر به دیدهی آن خیرهسر نکرد
دانسته بس پدر دل فرزند بر درید
کاری که هیچ تهمتنی با پسر نکرد!
شد تشت پر ز خون سیاووشها ولی،
یک تن به پای مردی اینان خطر نکرد
چون موریانه بیشهی ما را ز ریشه خورد
کاری که کرد تفرقه با ما تبر نکرد
حسین منزوی