در بی‌وطنی

در بی‌وطنی

غزل نشد وطنم، اشکِ بی‌امان: وطنم!
فرار می‌کنم از این وطن به آن وطنم

قلمروِ کلماتم مرا که اکنون راند
جزیره شد وطنم، ابر خون‌چکان وطنم

وطن‌‌فروش نبودم،‌ وطن‌به‌دوش شدم،
غزل‌فروش نگشتم، شد آب و نان وطنم

شبیه گرد که بر بوریای بی‌وطنی…
نشسته‌‌ام به تسّلا که من جهان‌وطنم!

وطن کجاست؟ اگر نیست هیچ‌جای زمین
کجاست بالم اگر هست آسمان وطنم؟

وطن چه است؟ غزل؟ گریه؟ یا فراموشی؟
وطن کجاست؟ کدامین وطن؟ همان وطنم…

وطن کجاست؟ که بر شانه‌ام چه سنگین است
غم ندیدن مادر،‌ کجاست جان وطنم

چه کرده‌ایم که اینگونه نسل اندر نسل
قرار نیست، فرار است سهم مان وطنم؟

سهراب سیرت

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *