نه این که شعر بگویم نه این که گرگ شوم

نه این که شعر بگویم نه این که گرگ شوم
قرار شد که نویسنده‌ای بزرگ شوم

قرار شد که بپیچم به ماجرای خودم
قرار شد بنویسم فقط برای خودم

ببین که ریشهٔ دردم چه حد قوی شده است
غمم اگر چه غزل بود، مثنوی شده است

صدای توست که «هشدار آخرین شرط است!»
دوباره نیمه‌شب است و حواس من پرت است

دوباره نیمه شب است و چراغ تو خاموش
دوباره کوچه به کوچه پی شراب‌فروش

تمام شب خفقان، اضطراب و بیداری
گم است هستی من بین خواب و بیداری

نه این که شعر بگویم غرور و خشم تو را
قرار شد بنویسم رُمان چشم تو را

بیا بیا که درختان کوچه، پیر شدند
پرنده‌ها که نبودی تو، گوشه‌گیر شدند

همین‌که آینه پرسید: «کیستی؟» دیگر
قرار شد بنویسم که نیستی دیگر!

تو رفته‌ای و بدم آمده است هر چه سخن
به خشم می‌نگرم سوی واژهٔ «رفتن»

برای این‌که نمیرم، به دل تسلایی ـ
قرار شد بنویسم که زود می‌آیی!

سهراب سیرت

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *