نه حال دارم و نه ذرهای هوس دارم
بهار آمده من تنگی نفس دارم
بهار آمده اما دچار تبلرزه است
شگوفهریزم و پاییز زودرس دارم
شکنجه نیست چه است این که ترس و تنهایی-
تمام داشتهام هست و هیچکس دارم!
به اشتباه خودش را ندرّد و نخورَد-
پلنگ گشنه که در داخل قفس دارم
چه میخورم به جز از زخم، جای صبحانه،
که رنج نیست چه است این که میکشم هر شام،
چه دیدهام به جز از درد…درد، پس دارم!
کنون که غرق در این باتلاق تیره شدم
برای یک دو نفس کوشش عبث دارم
بهار آمده اما تمام شهر تهی است
دلم پر است، در انبار خار و خس دارم
…
در این اتاق چرا پشّه پر نمیزند، آه!
چقدر حسرت دیدار یک مگس دارم…
سهراب سیرت