غریو کرگدن

غریو کرگدن

دوباره صبح از دریچه سر زد دوباره سر از یَخَن کشیدی
خزیدی از بستر ایستادی چنان‌ که پای از لجن کشیدی

دوباره کابوس دیشبت جنگ، تیر خوردن،، فرار کردن…
در ایستگاه قطار آهی از آن‌سوی جان و تن کشیدی

نگاه کردی به ساندویچی که کاه بر مزه‌اش شرف داشت
نشد که آن لقمه مثل عقده فرو رود…از دهن کشیدی

چه خواهرانه‌درخت بود آن که در صفایش برادرانه
گیاه خوش‌دود بی‌پدر را به یاد مادروطن کشیدی

نشد که عادت کنی به شهر نگاه و لبخندهای جعلی
به کنج تنهایی‌ات به گریه، غریو چون کرگدن کشیدی

به خود خیانت اگر‌ نکردی تنت چرا بوی نفت می‌داد؟
برهنه ماندی همیشه دیگر خجالت از پیرهن کشیدی

دوباره زخم و دوباره حسرت، دوباره پس‌گردنی غربت
به روی نعش امیدهایت هزارباره کفن کشیدی

میان مرز و مرض همیشه به آب و آتش زدی خودت را
به خود در آیینه دیده گفتی: چه‌ها که از دست من کشیدی! –

یخن: گریبان

سهراب سیرت

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *