وقتی که گریه میکند او روبهروی من
میآید از چهار طرف سیل، سوی من
اینبار آمدم که فقط فحش بشنوم
اینبار نیست دیدن کس آرزوی من
سیلاب هم رسید و مرا غرق خود نکرد
در این هجوم رفت فقط آبروی من
در شهر کس نمانده و حالا برآمده
سگهای چشمهای تو در جستوجوی من
نفرین به کلکهای فریبندهات که باز
حل میکنند حس تو را موبهموی من
وسواس مرگ در دل من زنده میشود
شیطان و ریسمان و درخت و گلوی من…
سهراب سیرت