امروز شنبه، اول ماه جنون است و –
سال هزار و چندصد پیمانهخون است و
چشمان من وا شد به گور گرم و نرم، اینجا
غربت در و دیوار و غم، سقف و ستون است و
امسال سال موش نه که سال خفاش است
تاریک و سرگردان و سرد و سرنگون است و…
این چیست در من؟ کیست در من؟ که به تنهایی
دنبال جنگ تن به تن با یک قشون است و
بدبخت از خوشباوریهای خودم بر تخت
نعشیستم که چشمش از حدْقه برون است و
آغاز شد یک هفتهٔ دیگر برای هیچ
امروز شنبه، بازهم ماه جنون است و
خفاش پشت شیشه دیشب گرچه میخندید
خفاش اگر حتا بخندد بدشگون است و
با ظاهر آراسته، لبخند مصنوعی
مردی که در آیینه دیدم غمدرون است و
این درد، درد امشب و دیروز و فردا نیست
تهماندهٔ اندوه در من از قرون است و
به زندگی عادی خود بازمیگردم
نان، تخم مرغ، آهنگ رپ، تلویزیون است و
در زندگی منطقی این عشق، این فریاد
بالا و پایین بودن تستوسترون است و
پوچی یک هستی ماشینی چه دارد شب
تنها خودارضایی کنار آیفون است و…
سهراب سیرت