من که خود مستم شراب ناب میخواهم چه کار
وقتی با من نیستی روحم پریشان میشود
چهره ای پُر نور و هم شاداب میخواهم چه کار
من ترا چون دوست دارم بی تو حالم خوب نیست
وقتی رفتی طبله و رباب میخواهم چه کار
کُنج چشم ات خانه ام بود و ندانستم ترا
بعد از این من گوشه ای محراب میخواهم چه کار
تشنه بودم ، تشنگی با دیدن تو رفع شد
گر نباشی رود و هم سیلاب میخواهم چه کار
طلحه مهاجر