آشفته و خراب و پریشان و خسته است
نوروز ما چقدر زمین خورده کم بهاست
یارب میان پرده چه رازی نهفته است ؟
نوروز با شکوه و پُر از لاله و چمن
بر خود لباس نفرت و اندوه دوخته است
تجلیل نو بهار و همین جشن با شکوه
در دست آن کسیست که خود را فروخته است
این نو بهار و خنده ی گلهای پُر ز شور
تنها دلیل خنده این دل گداخته است
طلحه مهاجر