من از ابر سیه بر دامن گردون میترسم
به وصف خال لب گفتم بگویم مصرع شعری
ولی از غیبت این خلق بی قانون میترسم
به من گفتی بیا شعری بگو موزون و پُر تصویر
من از شعری پُر از تصویر و هم موزون میترسم
به من گفتی بیا دودی بکش لب را معطر کن
من از چرس و چلم آمیخته با افیون میترسم
اگر با من نسازی چاره ای جز رفتن من نیست
من از آوارگی چون پیر خود مجنون میترسم
طلحه مهاجر