من از شمعی که میسوزد به دور یار میترسم

من از شمعی که میسوزد به دور یار میترسم
قناعت میکنم بر کم من از بسیار میترسم

به تار موی یک دیوانه این عالم نمی ارزد
من از دیوانه ها هرگز ، من از هشیار میترسم

تمام زندگی ام چالش و مشکل به هم قاتی
من از صلح و قرار و این گل بی خار میترسم

به مردم میزنم لافی که این کردم و آن کردم
خدا شاهد من از ابروی آن دلدار میترسم

مرا شاید بگویی آدم بیهوده ای هستم
من از بیهودگی در حلقه ی تکرار میترسم

طلحه مهاجر

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *