کسی را می‌شناسم طفل خود ارزان می‌فروشد

کسی را می‌شناسم طفل خود ارزان می‌فروشد
تن خود را برای توته ای از نان می‌فروشد

کسی را میشناسم در جهان آرام و بی باک است
برای شادی بیگانگان فرمان می‌فروشد

کسی را می‌شناسم از برای لقمه ای نانی
پریشان است و از ناچار او دندان می‌فروشد

کسی را می‌شناسم از خدا می‌گوید او اما
به مشتی سیم و زر وجدان و هم ایمان می‌فروشد

کسی را می‌شناسم از شجاعت حرف ها دارد
ولی از پشت سر میدان و هم پیمان می‌فروشد

کسی را می‌شناسم از کرامت قصه ها دارد
ولی چون آدم دیوانه او انسان می‌فروشد

طلحه مهاجر

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *