درین شب جمعه ما را از قلبک هایتان مستفید

درین شب جمعه ما را از قلبک هایتان مستفید سازید .

زده ام بر رخ خود تیره نقابی که مپرس
گشته ام وز غم او خانه خرابی که مپرس

رفته ام تا دم قبر و بخدا چوبه دار
دیده ام رنج و غم و درد و عذابی که مپرس

تو بگو از من آواره چه او می‌خواهد
شده این دل بخدا زار و کبابی که مپرس

من چه گویم که دلم ساده و هم خالی است
رفته ام تا دم آن موج و سرابی که مپرس

بس که من خسته شدم در ره آن ماه شبان
زده ام جرعه وز آن کهنه شرابی که مپرس

طلحه مهاجر

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *