بخدا پای و دلم بسته به این زنجیر است
من ندانم بخدا مصلحت کار کجاست
بستن درب مکاتب تو بگو تدبیر است ؟
درد این مردم بیچاره چنان پُر سوز است
آنچه من مینگرم بخشی ازین تصویر است
روز و شب مثل شمع سوخته من میگریم
دل من زار و زبون است و به والا پیر است
چه کنم درد وطن را به کجا داد زنم
آنچه درگیر وطن گشته غم و تزویر است
طلحه مهاجر