تو مپرس اینکه چرا در غمت افسون شده ام

تو مپرس اینکه چرا در غمت افسون شده ام
سر به صحرا زده ام پاک چو مجنون شده ام

جرم من بوسه زدن بر رُخ و رخسار تو بود
بعد آن بند قفس گشته و مظنون شده ام

چه سوالی که تو داری ، منم هشیار به قطع ؟
نه عزیزم، بخدا زار چو مفتون شده ام

شعر من بسته به آن زلف پریشان تو بود
زلف آشفته چه شد ؟ باز بی مضمون شده ام

بعد این ترس تو و باک ز افلاکم نیست
من که رسوای بشر ، عالم و گردون شده ام

طلحه مهاجر

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *