با رفتن آن مه لقا روح و روانم می‌رود

با رفتن آن مه لقا روح و روانم می‌رود
آخر چرا آن دلبر نا مهربانم می‌رود

من گشته ام بی بال و پر دور از نگاه این و آن
زیرا که نسرین من و آن ارغوانم می‌رود

من رفته ام تا پای دار از بهر پیر و مرشدم
لیکن مرا ول کرده است ، پیر مغانم می‌رود

من ثروت خود را به زلف ناب او بخشیده ام
بی آشیانم کرده است آن آشیانم می‌رود

هر لحظه غیبت میکنم من هم نمی‌دانم چرا
حرف پُر از مکر و دروغ بر این زبانم می‌رود

طلحه مهاجر

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *