یوسف گم گشته ام حالا چرا کنعان نیست
عاشق دیوانه ام آواره در دشت و دمن
کار و باری عاشقی حالا چرا آسان نیست
گفته بودی عاشقم بر من زدی بهتان ها
تو نمیدانی که در عشق حیله و بهتان نیست
رفتی از بزم من و هر روز یادت میکنم
من که میدانم که چیزی بدتر از هجران نیست
گفته بودی من نمیدانم که درد عشق چیست
جان من چیزی مگو چون پاسخ اش آسان نیست
طلحه مهاجر