آن مه تابان به مجلس آمد و خندید و رفت

آن مه تابان به مجلس آمد و خندید و رفت
تا بگویم ماه تابان در خودش پیچید و رفت

تا بپرسم قصه را وآن خاطرات عاشقی
وصلت ما را به تیغ مژه اش ببرید و رفت

من سخن گفتم ندانستم چرا آن دل نگار
زیر لب چیزی بگفت و ناگهان لرزید و رفت

یار من میخانه آمد گرچه با من قهر بود
از می میخانه او یک جرعه ای نوشید و رفت

من که میترسم نمی‌گویم ولی این بنده را
آمد و با بوسه ای جانانه او بوسید و رفت

طلحه مهاجر

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *