دو پلکم زخمی از شلاق باران شد،چه بارانی
نبودی بغض کردم…حرف ها را…خودخوری کردم
دلم ارگ است و ارگ از خشت… ویران شد چه ویرانی
گوزنی پیر بر مهمان سرای خانه ی خانی
به لطف سرپری تک لول مهمان شد،چه مهمانی
یکی مثل من بدبخت در دام نگاه تو
یکی در تنگی آغوش زندان شد،چه زندانی
پس از یوسف تمام مصریان گفتند: عجب مصری
بماند گریه هم سوغات کنعان شد،چه کنعانی
من از «سهراب» بودن زخم خوردن قسمتم بوده
برو «گرد آفریدم»،فصل پایان شد،چه پایانی…
حامد عسکری